گاهی جملههایم فقیر واژهی مناسب میشوند و برای رسیدن به مقصود دلخواهشان، به خواستگاری هر واژهای میروند. شاید کلمهی درخور پیدا کرده و کامی گیرند.
بعضی از واژهها به همان خواستگار اول جواب بله میگویند و منتظر جملههای بعدی نمیمانند. شاید میترسند بیخواستگار بمانند.
شاید فکر میکنند اگر جملهای به خواستگاریشان نیاید، در تنهایی، به فراموشی سپرده میشوند.
بعضی نیز بدون ترس از تنهایی، خواستگاران خود را ورانداز کرده تا لیاقتشان را بسنجند. بلکه جملههای بهتری گیرشان بیاید.
واژههای شجاع، جملههایی را که به خاطر نیاز به آنها رجوع میکنند، تشخیص میدهند و جملههایی را برمیگزینند که آنها را به خاطر خودشان بخواهند.
حتی واژهها هم به دنبال رهایی از ترس هستند.
گاهی ممکن است برای رهایی از ترس تنهایی، به آغوش جملهای روند، اما در مهمانی بزرگی از فعل و فاعل و مفعول، گویی غریبترند.
حروف اضافه از این دست واژههایند. هر جملهای را در آغوش میگیرند تا بیمعنا نچرخند. اما جملهها، هر زمان که غیر لازم تلقیشان کنند، از صفحه محوشان کرده، انگار که از ابتدا نیز نبودهاند.
حروف اضافه هیچگاه از منطقه امن خود خارج نمیشوند و شجاعت را جایگزین ترس از تنهاییشان نمیکنند.
به ترس از تنهاییِ بیمعنایی چسبیدهاند و به مرگ زود هنگام، میان جملههای متعدد عادت کردهاند.