خوب بودن همیشه کافی است؟ ساده و بیپیرایه بس است؟
گاه به آهوی رمان شوهر آهو خانم قبل از خیانت همسرش، حسودیم میشود.
او که زیست، ساده، خودمانی و از سر وفا
خسته نشد از شنیده نشدن، دیده نشدن، ماند و ساخت، سوخت و ماند.
نه از حرف عاشقانه نزدن سیّد چیزی گفت و نه از کار زیاد خانه و بچههای قد و نیمقد.
ساده و صمیمی سفرهای پهن کرد و در آن سادگی، عشقی نگفتنی و یواشکی، گوشهی دلش گذاشت.
اما عشوهای، ناز و اَدایی بُرد هوش و حواس سیّدی که عادت کرده بود به سادگی.
عادت، زیبایی سادگی را شست و بر دیوار عبرت پهن کرد.
و سادگی این بار بد شد، دیگر خوب نبود. دیگر جذاب نبود.
دیگر زیبا هم نبود. چون دلبرانگی کم داشت.
🦌و این بار نه آهو، که صیاد پرید. در پی شکاری دلرباتر، شیرینتر و پرطمطراقتر.
و آهو ماند. ساخت و سوخت. از پی صیادی که دیگر نه او را میبیند و نه سادگیاش را میستاند.
ترانه من با او، دو چشم هم نمیخواهم را شاید دوست داشته باشید
به دلم نشست ❤️👌