موهایش را کوتاه کرده بود و برخلاف همیشه بازشان گذاشت.
همه در خانه مشغول کارهای خود بودن. کسی سرش را بلند هم نکرد.
موها همچون آبشار، کنار گوش ریخته شدهاند.
آبشاری که همیشه قطع است و به یکباره باز میشود، آیا کسی را هیجانزده نمیکند؟
شاید فصل، هنوز زمستانی است و کسی توان رسیدن به قله و دیدن زیبایی آبشار را ندارد؟
آبشار که حس غربت کرد، چشمههای دیگرش را به جوشش وامیداشت. چشمه چشمها.
گویی تمام سرمایهاش را نثار چشمه کرده بود.
در جوار آبشار و چشمه جوشان، قیچی به دست، عجیب اما واقعی، از اوج به قعر سقوط کرد.
ترانه رقص خورشید را شاید دوست داشته باشید