امروز بعد از دو سال و نیم بخشهای ابتدایی کتاب «هوش هیجانی» نوشتهی «دنیل گلمن» را خواندم. بارها بعد از تابستان سال ۱۴۰۱ به آن مراجعه کردم، اما هیچگاه فرصت نشد بار دیگر آنرا از ابتدا بخوانم.
امروز بخش «گروگانگیری هیجانی» توجهام را جلب کرد.
جنون آنی ناشی از خشم یا تنفر زیاد، قالب تهی کردن ناشی از ترس زیاد، بیهوشی ناشی از شادی زیاد و اقدام به خودکشی ناشی از غم زیاد.
هر کدام از هیجانات اوج گرفته، در لحظههایی حساس، کلیه همکارانش را همراه با کورتکس مغز گروگان میگیرد.
اگر آن اقدام به خودکشیهایی را که برای جلب توجه صورت گرفته؛ جزو این دسته ندانیم، سایر گروگانگیران، راه مذاکره را بکلی بسته و همه چیز را تمام شده میپندارند.
امروز به اواسط داستان «رانده شده» از «احسان طبری» نیز رسیدم.
ربابه، معشوقهی حسین خان پس از دسیسههای کَبله صدیقه و بهادر خان، وقتی نتوانست با غمِ خیانت نکردهی حسین خان کنار بیاید، خود را در آببندان انداخت.
تا به این قسمت داستان رسیدم که حسین خان توانست معادلهها را کنار هم بگذارد و علت خودکشی ربابه را دریابد.
معادلهها به ظاهر ساده بودند. اما ربابه نتوانسته بود از پسِ حل این معادلههای ساده بربیاید، پس راهحلی پیچیده را برگزید.
پیچیده از آن جهت که به نظر میآید خودکشی، هیچگاه یکی از راهحلهای دختری مذهبی و خانواده دوست نخواهد بود.
حالا حسین خان در امتداد دومینوی راهحلِ زودانتخابِ ربابه، میخواهد از بهادر خان انتقام بگیرد.
حالا این خشم و نفرت است که به میدان آمده تا انتقام غمِ حل نشدهی ربابه را با گرونگانگیری سایرین بگیرد.
❓به نظر شما پایان گروگانگیری چه میشود؟ یا شاید سوال بهتر: پشیمان واقعی کدامیک هستند؟