مدتی پیش از مربی شنایم(مریم) خواستم بعد از اینکه داستانهای کتاب «گرگهای سرنوگراتس» را خواند، کمی دست به قلم شود و آزادانه بنویسد.
از پیشنهادم استقبال کرد و به من نوید داد که نتیجهی نوشتنهایش را به من خواهد گفت.
دیروز که بعد از تقریبا دو ماه او را دیدم، از نتیجهاش شگفت زده و از اینکه توانست از موضوعی کوچک، توصیفات زیادی بیان کند، خوشحال بود.
با لحن جذابی گفت:
حس میکنم دارم خیلی خوب مینویسم.
انگار او تنها لازم داشت کسی این قلم اُفتاده را دوباره به دستانش بدهد تا او با مریم جدیدی آشنا شود.
در ادامه ابراز کرد که حس میکند باید هر چیزی را با توضیحات زیاد بیان کند.
برایش توضیح دادم که مرحله آزادنویسی، مرحلهای است که لازم است ذهن تمام آنچه میپندارد که به کاغذ وارد کرده و ممکن است چیزهایی را بیش از حد نیز بسط دهد.
اما هنگام بازنویسی، میتوان کمی از اضافات کاست و حتی آن اضافات را برای داستان دیگری کنار گذاشت.
این پیشنهاد هم برایش بسیار جالب توجه بود.
حیرت از نوشتن تنها با نوشتن اتفاق میافتد.
وقتی برای مواجهه با بیسانسوری آماده باشی و وقتی بخواهی با نوشتن به هسته جادویی وجودت برسی.
دلم میخواست به مربی دوستداشتنی شنایم بگویم:
☘️کشف هستهی جادویی وجودت مبارک.
نوشتن قسمت 5 را شاید دوست داشته باشید
نوشتن قسمت 6 را شاید دوست داشته باشید
نوشتن-قسمت 7 را شاید دوست داشته باشید
نوشتن-قسمت 8 را شاید دوست داشته باشید
نوشتن-قسمت 9 را شاید دوست داشته باشید
نوشتن – قسمت 10 را شاید دوست داشته باشید
نوشتن-قسمت 11 را شاید دوست داشته باشید