-رئیس منم. مگه شک داری؟
-قرار نبوده تو رئیس من باشی.
-حالا که میبینی امروز هستم.
-آخه کی تو رو رئیسِ من گذاشته؟
-همینی که هست. امروز منم که تصمیم میگیرم چطوری روزتو مال خودم کنم!
-این انصاف نیست، قرار نیست تصمیماتِ تو بهترین ساعات صبحم رو بگیره.
-من انصاف و قرار سرم نمیشه. معلومه تا حالا رئیس سختگیر نداشتی تو عمرت؟
-چرا داشتم، ولی اونام یه ذره ملاحظهمو میکردن. آخه چطور دلت میاد اول صبحِ به این قشنگی رو اونم بعد از پنج شش ساعتی که تقدیمت کردم، ازم بگیری؟
-حتماً یه چیزی میدونم که واسه رئیس بودن اصرار میکنم.
-نه تو هیچی نمیدونی. تو فقط میخوای چشم و مغزمو از من بگیری! اصلا چرا بعضی وقتا یهو عین اجل معلق سر میرسی؟ البته بازم خوبه که همیشه تو رئیسم نیستی!
-واقعیتش خودمم نمیدونم، گاهی که پیشت نیستم کجام! اما وقتی میام، نمیتونم رئیس نباشم.
این مکالمهی کوتاه میان من و فرشتهی خوابم بود.
با اینکه دیشب از ساعت مناسبی خدمتش رسیده بودم، اما باز حاضر به ترک چشم و مغزم، در ساعت مقرر نمیشد.
شدت حساسیت امروز، ضرورت آزمایشی بود که دکتر برایم نوشته بود و من باید قبل از ساعت آزمایش، 3 ساعت بیدارباش میبودم.
اما رئیس بازی فرشته خانم، بدجوری همهی مغزم را پر کرده بود تا چشمانم را از من بگیرد.
آب زدن های مکرر به صورتم نیز، فرشته را پر نمیداد و همچنان روی شانهام جا خوش کرده بود.
دیگر رختخواب و بالش نرم با میز سخت و صندلی سفت برایش فرقی نمی کرد و به همان راضی بود.
🥀مهم این بود که من، صبحم را بجای چشم دوختن به کتاب و نوشتن، به او سپردم.
خواب-قسمت 2 عالی یا فانی؟
خواب-قسمت 3-سرزنش
خواب قسمت 4-احساس خستگی
خواب-قسمت 5-لذت
خواب-قسمت 6-کنسرت بیمجوز باران
خواب قسمت 7- مدیریت زمان یا انرژی
خواب-قسمت 8-لالایی یا آرامش؟
خواب-قسمت 9- مهمانی درد و عدم میزبانیِ من
خواب قسمت 10-تو با دکمه میخوابی