کتاب «کنت مونت کریستو» نوشته «الکساندر دوما» را مدتی است شروع کردهام. رمانی 3 جلدی که هر جلدش 500 صفحه دارد و قرار خواندن روزانهام 2 تا 6 صفحه از آن است.
یکی از دلایلی که مشتاق شدم که این رمان کلاسیک و طولانی را آغاز کنم، (علیرغم عدم علاقهام به رمانهای کلاسیک)، نوشتار کوتاهی از مترجمش بود.
او دلیل علاقهاش به ادبیات فرانسه را، خواندن رمانهای معروف، در خانواده و قبل از خواب دانست.
خانوادهی آنها که متشکل از پدر و مادربزرگ هم بود، هر شب به جای جمع شدن در پیشگاه تلویزیون یا جمع شدن متفرقانه در ساحت تلفن همراه، دور هم و به نوبت کتابهای معروف را میخواندند.
همان لحظه دو جرقه درونم شکل گرفت.
1.این کار را در خانواده کوچک خودمان آغاز کنم و ما روزانه در غیبت تلویزیون و موبایل، با صدای بلند، کتابهای طنز موردعلاقهی بچهها را بخوانیم.
2.برای تشکر از ایدهی مترجم، تصمیم گرفتم رمانی که او ترجمه کرده است را، با جدیت بخوانم.
شاکرم که هر دو کار در حال انجام است. ما هفتهای چند شب کتابخوانی داریم تا فندق کوچک به صورت غیرمستقیم و با لذت دورهم نشینی، تشویق به خواندن شود.
رمان را هم به صفحه 80 رساندم. البته که این رمان، چندین قدم از سایر رمانهای کلاسیک در جذب مخاطبی قرن بیست و یکی جلوتر است.
طرح داستانی اکثر رمانهای قرن 19، دسیسه و طمع رسیدن به مقام و جایگاه بلندتر است. این طرحهای تکراری در قالب شخصیتهایی بسیار خوب یا بسیار بد، گاهی سخت میتواند دست هر کتابخوابی را در حنای کتاب قرار دهد.
اما این بار مترجم متبحّر «الکساندر دوما»، دست من را به حنای کتاب «کنت مونت کریستو» رنگین کرد.
دواَبرو میان ثانیهها-قسمت 19
خلبانِ واژهها -کتاب قسمت 17
کتابها، وعدهای مطبوع با صورتی آسیبپذیر– قسمت 16
نوشیدن قطره – کتاب قسمت 15
قابلیت خننککننده – کتاب-قسمت 12
مسافران کاغذی من– کتاب قسمت 13
کام و آغوش جایگزین کتاب– قسمت 14