یوکای چو در فصل ده کتاب «رونق کسبوکار به کمک بازیسازی»، از بازی به نام «لورلیکس، ققنوس طلایی باشکوه» که مدتها آنرا بازی میکرده و مشاور شرکتش نیز بوده، صحبت میکند.
این بازی به نحوی است که باید در جایی با دمایی به اندازه 40 درجه سیلیوس باشید تا بتوانید ققنوس طلایی باشکوه را دریافت کنید.
محرک اساسی که این بازی، بر آن سوار شد، «کمیابی و بیصبری» است که به کمک آن تاکنون توانسته، چندین هزار نفر را در دنیا به خود معتاد کند.
یوکای میگوید:
من مدت 7 ماه بود که این بازی را کنار گذاشته بودم و حتی به آن فکر هم نمیکردم. ولی یک روز که در یک سفر کاری قرار داشتم، دیدم هوا بسیار گرم است و به حدی است که حس میکنم در مقابل خورشید ایستادهام و دارم آتش میگیرم.
در این لحظه بجای آنکه فریاد بزنم و اعتراض کنم، اولین چیزی که به ذهنم رسید را بلند گفتم:
شاید اینجا بتونم یک «لورلیکس» بگیرم.
او با این مثال ساده از ورود یک بازی به زندگی عادیاش، قصد داشت مفهوم مهمی را بیان کند.
آیا زندگیمان همان بازیای است، که به دنبالش هستیم؟
😡در گیرودار یک فشار روحی، جسمی و اجتماعی، چگونه میتوانیم به یک بازی فکر کنیم که بتواند، حجم فشار روانی را کم کند؟
آیا میشود، بجای غرزدن، اعتراض کردن، فرار کردن و آسیب زدن به خود، بازی مخصوص خود بسازید که علیرغم حواس پرتی، بتواند ویرانی فشارهای بیرونی را پیش چشمانتان محو کند؟
❓شاید بپرسید حواسپرتی که کمکی به رفع آن مشکل نمیکند؟
مگر عصبانیت، فریاد زدن، فرار کردن و یا نشخوارهای ذهنی متعدد کمکی میکند؟
💥به یک بازی بیاندیشید که بتواند حتی برای لحظهای ذهنتان را متمرکز کند.
❓بعد از این تمرکز، چگونه به مشکل خود نگریستید؟ ققنوس را یافتید؟
بازی قسمت 4
بازی قسمت 3
بازی قسمت 2
بازی قسمت 1