یکی از عمیقترین لحظههای احساس خوشبختی در زندگیام، ابراز رضایت عمیق کوچیها(مراجعین) پس از پایان یک جلسهی کوچینگ است.
دیشب یکی از آن شبها بود که در انتهای جلسه، پیشنهاد به ظاهر سادهی من، دومینوی پیشرفت و نوآوری را برای کوچی تلنگر زد. جرقهای که از یک سال پیش، آغاز کرده بود،
اما به دلایل مختلف به آن نمیپرداخت، به هدفی شفاف، پیشبرنده و شکوفاکننده تبدیل شد که در انتهای جلسه گفت:
از الان بیتاب 4 صبح فردا هستم که پُرانرژی روش کار کنم.
من از محتوای پروژه با وجود همسانی رشتههای تحصیلیمان، اطلاعات دقیقی نداشتم. او در واقع با تلفیق دو دانش مهندسی در حال انجام یک پروژه جهت بالا بردن بهرهوری بود و
من تنها به اطلاعاتی که در جلسه عنوان کرد، اکتفا کردم و آنرا شایستهی پرداختن و پیگیری دانستم.
دانش اندک من در خصوص پروژهی تخصصی او، مانع از این نشد که نتوام به او کمک کنم.
آنچه که گاها ایراد کوچینگ خوانده میشود، این است که کوچ، تخصص کافی در خصوص دانشهای کوچی نداشته و بنابراین نمیتواند کمک شایان توجهی به او کند.
حال آنکه کوچ، نیاز به تخصص و اشرافیت کامل همچون کوچی ندارد.
او تنها کافی است به مباحث کوچینگ و مدلهای پیشنهادی روند جلسه اشراف داشته و با سوالهای بهجا و قدرتمند، چاله، چاه، تپه و قلههای پیشرو را به کوچی نشان دهد.
من شب گذشته، یک ساعت را به شخصی غیر از خانواده اختصاص دادم، اما به گمانم، شعلهی انرژی هستهای که در وجودش افروختم، میتواند روز دیگری، خانه و خانوادهی من را هم گرم کرده یا آنرا روشن نگه دارد.
زیرا پس از پایان جلسه، این شعله درون من نیز جریان داشت و نمیتوانستم، از شُکر هر لحظهاش فارغ شوم.