هیچگاه آدم ناامیدی در زندگی نبودم، اما موضوعی به دلخواهم پیش نمیرود یا راهحل جایگزینی نمییابم، مدام یأسی بیخانمان را در حال صحبت میبینم.
-بیخیال!
-ولش کن! درست نمیشه!
-کی تونسته که تو بتونی؟
انیشتین سالها پیش گفته بود:
Where there is will, there is a way
یعنی اگه جایی آرزویی وجود داشته باشد، راهی هم وجود دارد.
تابستان سال 1402 که از روشهای مختلف نتوانستم برای مراکز نگهداری بهزیستی ساعتی برای تدریس بگیرم، دوباره آن یأس آواره را ملاقات کردم. من خانهی امید را گم کردم و در تاریکی دست یأس را گرفتم.
اما بهار امسال وقتی با همکلاسی عزیزم، که کارمند بهزیستی است، در مورد بازیها و برنامههایم برای نوجوانان حرف زدم، ترغیب شد کمکم کند.
او بدون حتی یک بار مراجعهی من، موافقت بهزیستی را دریافت کرد و درخواستم در گروه مسئولین فنی مراکز قرار داده شد.
آرزوی 1402، تابستان 1403 برآورده شد. من برای دختران یکی از مراکز، 7 کلاس «مهارتبازی» برگزار کردم که باعث شد، احساس خوشایندی میان ما برقرار شود.
بعد از دو ماه، بالاخره دو هفته پیش به دیدارشان رفتم و جشن تولدی برای یکی از دختران گرفتیم.
به طرز عجیبی دلم برای تک تکشان تنگ شده بود. انگار مدتها بود که از آنها دور افتاده بودم.
من امسال دست یأس آسمانجُل را رها کردم و خود را در جوار خانهی امید یافتم.
چند هفته پیش هم آرزویی شکل گرفت که برای تحقق یافتنش، حرکتم را آغاز کردم.
هنوز در ابتدای راه هستم و مدام یأس دربهدر را میبینم که میخواهد مرا از مسیرم منحرف کند.
❓آیا کسی هست در این تاریکی خانهی امید را نشانم دهد؟