نه سالِ اول ازدواجمان را در منزل مادر همسرم زندگی کردیم. خانهای ۷۸ مترمربعی، دو خوابه و نوساز.
مدتی گذشت تا اینکه حس کردم، برای اتاق کناری، نیاز به کمد مجزایی برای لباس، کتاب، گنجه، چرخ خیاطی و پرینتر دارم. با همسر مشورت کردم و بعد از مدتی سفارش آن را به دوستی دادیم و او برایمان آن را ساخت.
حین سفارش به آیندهی اتاق که میتواند از آنِ اولین فرزندمان باشد، چندان توجهی نکردیم. کمد در ابعاد و اندازهای بزرگ تعبیه و به دیوار اتاق متصل شد.
آن روزها از اینکه تمام وسایل در کمد قرار میگیرد و نظم و ترتیب خاصی دارد، احساس خوبی داشتم.
اما بعدها که صدای پای فرزند اول، در حال نزدیک شدن به خانه بود، از اینکه این کمد را اینچنین بزرگ ساخته بودیم، احساس پشیمانی کردیم. به جهت اتصال کمد به دیوار، تغییر و کوچک کردن آن باعث خسارت به خانه و کمد میشد.
کمد فرزند و تختش را با اندازهگیریهای متعدد بالاخره در اتاق جا دادیم.
اگر ذهنمان را نیز، خانهای با اتاقهای مجزا تصور کنیم، انگار در اتاقهایش کمد، میز تحریر یا تابلویی ناموزون را به دیوار اتاق میخکوب کردهایم که توان و یا همتی برای تغییر، جدا کردن و دور ریختن آن نداریم.
اما همان اتصال ناموزون یک کمد یا میز تحریر به دیوار، گاهی تمام مغزمان را مشغول خود میکند.
خواهر یا برادری با یک طعنه، تابلوی زشتی را به دیوار زده.
دوست عزیزی، حقمان را ضایع کرده و میز نافُرمی را در گوشهی اتاق قرار داده.
رفیقی قدیمی، همه خاطرات خوب را در کمد بدمنظری برایمان هدیه آورده.
❓وقتی به این اتاقها نگاه میکنید، میتوانید این ترکیب ناساز و زمخت را بپذیرید؟
اگر خانهی ذهن را تنها پر از این اتاقها بدانیم یا این اتاقها را بزرگتر از اتاقهای شادی، امید و مهربانی تصور کنیم، رهایی از رنجِ حضور در آن اتاقها را برای خود سختتر کردهایم.
متعهد بودن به شادمانی درون، از انتخاب حضور ما در این اتاقها آغاز میشود.
🌷وقتی حضور در اتاق کوچک مهربانی یک همسایه را به اتاقی فراخ و پر از تابلوهای طعنه، ترجیح میدهیم.
🌷وقتی حضور در اتاق باریک یادگیری را به اتاقی وسیع با یک میز نافُرم، مقدم میدانیم.
🌷و وقتی حضور در اتاقِ محدودِ محبت یک راننده را به جای اتاق بزرگ حاوی کمدی بدمنظر، اولویت میدهیم.
حضور در هر یک از اتاقهای اول، زیر پای تعهدتان به شادمانی درون را هربار امضای پررنگی میزند.
انتخاب میان این اتاقها، همیشه سختترین انتخابهاست، اما آنچه درون را قوی میکند، از انتخابهای سخت ناشی میشود.
وقتی ماندلا برای زندانبان خشن و بیرحمش، چای سفارش داد، پای برگهی تعهدش، امضای مهربانی زد.
❓آیا انتخابش سخت نبود؟ وقتی حتی امکان فرستادنش را به دنیای باقی نیز داشت.
برگهی تعهدتان پر امضا باد.