شنبه در یکی از جلسات دورههای مرتبط با نویسندگی، همکلاسی گرانقدری از خاطرهی مرگ خواهر عزیزش گفت که در جلسات دیگری هم از ایشان شنیدهبودم .
ایشان در حین مطرحکردن خاطرهی روزهای آخر از شعر «بی عشق سرمکن» یاد کردند که بسیار تاثیرگذار بود.
گاهی گمان نمیکنی ولی خوب میشود گاهی نمیشود که نمیشود که نمیشود
گــه جور میشود خود آن بیمقدمه گــه با دو صد مقدمه ناجور میشود
گــاهـی هزار دوره دعا بیاجابت است گــاهـی نگفته قرعه به نام تو میشود
مطلع شعر به نظر بسیار غمناک و حزن انگیز است که باعث میشود ناخودآگاه تا انتهای شعر را به گونهای اندوهبار بخوانیم و یاد تمام نرسیدنها، غم ها و حسرتهایمان بیفتیم.
خاطره خواهری که تمام مراحل درمانی را پشت سر گذاشته تا رسیدن به ایستگاه مرگ را به تعویق بیندازد، برای همه کسانی که شاهد پرپرشدناش بودند و نبودند، شاید این عبارت را فریاد بزند که
«خدا نخواسته بود او زنده باشد.»
فریادی که میتواند تا عمق جان برای گوینده سازی ناسازگار را با خالقی کوک کند که بیشتر از هرکس مهربانتر، خویشتر و دلسوزتر است.
اما شاید بتوان عبارت دیگری را جایگزین کرد:
«خدا طاقت دوری او را نداشت، خدا او را برای بودن در کنار خودش انتخاب کرد.»
عمق شیرین این عبارات، هر دلسوخته ای را میتواند قرار دهد و برایش این خاطره دردناک را به دلپذیری رنگین کمان بعد از بارانی سیل آسا بدل کند.
او هم اکنون که کنار من نیست، در آغوش آرامشی ابدی است و این منم که برای آرامشی که او را در بر گرفته، گریان و افسرده ام.
در انتهای شبی که همه آنرا مظهر تاریکی و ناامیدی می دانند، صبح سپیدی نهفته است که زیبایی و نور است.
اگر شب نبود، روز زیبایی داشت؟ اگر شب نبود طلوع معنا داشت؟
و آیا اگر غم نبود، شادی مفهومی داشت؟
گوشنوش 21 فروردین 1402 منتشرشده در کانال تلگرام https://t.me/taherehkhademi
گوشنوش شادمانی دربان متعهد قصر روح ما برایتان جذاب خواهدبود
2 دیدگاه دربارهٔ «امان از جدایی، امان از فراق»
سلام.
از دست دادن عزیز خیلی سخته مخصوصن از دست دادن فرزند. هیچ وقت این داغ کهنه نمیشه. من هر چه این در و اون در زدم به هر کجا دست انداختم هر کاری کردم نشد که نشد که نشد.
شاید گفتنش اسون باشه که خدا اون رو برای خودش میخواست ولی نه خیلی سخته. اگر برای خودش میخواست اصلن چرا داد؟ من که تو کار خدا موندم. حکمت و مصلحت و این حرفا هم برام بیمعنی شده.
ممنون بابت اشتراکگذاری
سلام خانم نیکومنش
بله حق با شماست فرزند همونقدر که شیرینه داغش هم بدجوری به جان انسان میشینه
اتفاقا قصد منم همینه گل زیباست و عمرش کوتاه افسوس زمان پژمرده شدن لذت زمان شکوفائی اش رو نباید از یادمون ببره
اتفاقا هدف باید این باشه که اون در قلبم و در زمانهای شادش زنده باشه همین که نشد و نشد شما رو از پذیرش این غم بزرگ عقب میندازه
بعدف تون رو تغییر بدید داغ فرزند همیشه تازه است انگار به زور بخوایم چایی که داغ هست رو سرد کنیم زمان لازمه و صبر
اگر مایل باشید خیلی خوشحال میشم یه جلسه رایگان باهم در این خصوص داشته باشیم