تصور کنید مجسمهساز هستید و برای ساختن یک مجسمهی الهام بخش مدتها زحمت کشیدهاید.
پس از این زحمت طولانی و طاقت فرسا که به یکی از ارزشمندترین مخلوقات شما تبدیل شده، آن را دست اشخاصی به امانت میسپارید.
سفارشات لازم برای نگهداری از امانت را به آنها گوشزد میکنید و اختیار زمان برگرداندنش را از آن خود میدانید. ممکن است از مدتی قبل اطلاع دهید، شاید هم ناگهانی آن را پس بگیرید.
و سپس بابت خلق این اثر، در دل به خود آفرین میگویید.
اما اتفاق عجیبی رخ میدهد.
او اثر شما را ناگهانی، چروک، آلوده و خراب شده به شما با پیکی ناشناس برمیگرداند.
نه نامهای، نه حرفی برای علت بازگشت.
❓چرا چنین کرد؟ چرا برای نگهداری امانت تلاش بیشتری نکرد؟
❓چرا متاعی گرانقدر را اینگونه پس فرستاد؟
اخبار خودکشی همیشه برایم احساسی شبیه متن بالا دارند.
شاید جهان بینی دینی من در تضاد عمیقی با خودکشی باشد، اما حس میکنم بیدینترین انسانها نیز که به زندگیِ روح پس از مرگ اعتقادی ندارند، برای ادامه دادن، یک نور در لحظات یأس عمیق، ذخیره کردهاند.
این نور چه واهی و چه واقعی، نوری است که به هر گمشدهای نوید نجات میدهد.
وقتی کوهنوردان گمشده در برف و کوران مسیر اِورست، با نقشهای اشتباهی، راه نجات مییابند، پس برای هر فرد گمشدهای در زندگی، راهی وجود دارد که او هنوز در کوله پشتی پیدایش نکرده است.
🥀مجسمهساز هستی میداند کی امانت باارزشش را پس بگیرد، چرا بعضی برای پس دادنش این اندازه عجله دارند؟