پالمر از روزی که سرمست از اجرای کارگاههایی آموزشی برای استادان دانشگاه میدوسترن بود، سخن میگوید.
ترسی که در کلاس بر او مستولی شد و شهامتی که دانشجوی شرور داشت…
او پذیرفت یک ساعت در کلاس درس سیاست بجای استادی دیگر قرار گیرد. از ۳۰ دانشجوی کلاس، ۱ دانشجوی شرور در انتهای کلاس با ظاهری غیرمتعارف و نحوهی نشستنی عجیب و تقریبا موازی با زمین، تمام توجهاش را جلب کرد.
او تمام تلاش ۱ساعتهی خود را برای جلب توجه و تغییر وضعیت این دانشجو شبیه به سیاهچالهای عمیق بیان میکند که نیروی گرانشی آن مدام او را درون خود میکشید. او در حال تجربهی یکی از بدترین روزهای تدریساش بود آنهم در زمانی که به تازگی کارگاه هنر تدریس را برای استادان اجرا کرده بود. این اتفاق و عدم تواناییاش در تمرکز بر 29 دانشجوی دیگر باعث شد تا انتهای روز، فکر این دانشجو رهایش نکند.
شب در منزل رئیس دانشگاه و زمان شام و تعریف و تمجیدهای همه از کارگاهها، او تنها منتظر این جمله بود:
خودرو برای رساندن شما به فرودگاه آماده است.
در اتفاقی نادر او پس از گذاشتن چمدانها پشت ماشین، متوجه شد سوار بر خودرویی شده است که رانندهاش همان دانشجوی شرور بود.
در میانه ی اضطراب و شوک دیدن کسی که از صبح تا آن لحظه کابوس هر ثانیهاش بود، قبول کرد سوار خودرو شود.
او از شرایط پدر معتاد و الکلیاش گفت که مدام او را از دانشگاه رفتن بازمیدارد و او را به کار کردن و پول جمع کردن تشویق می کند.
در جملهای بینظیر او نوع برخوردش را با دانشجوی به اصطلاح شرور اینطور توصیف میکند:
من او را نه در نورِ شرايطاش بلکه در سایه خودم بازخوانی کرده بودم.
در قسمت دیگری از این ماجرا او استعارهی پشت فرمان نشستن دانشجو را نشان از این میداند که وقتی توانستیم همه دانشجویان را پشت فرمان زندگیشان بنشانیم، باید آنها را تماشا کنیم که چگونه آنها خود را پیدا کرده و از بیتفاوتی و کرختی در کلاس درس خارج می شوند. دیگر حس به حاشیه راندهشدن ندارند و آنچه که امروز به بیمایگی تعریف میشود را کناری زده و پر از شور و اشتیاق یادگیری میشوند.
سکوت، انفعال،مراقبت از خود و زندهماندن اعمالی است که دانشجویان برای گذران یک زندگی که عقب نشسته اند و نمی توانند برآنند انتخاب میکنند، شاید بارها تلاش کردند که پشت فرمان بروند ولی نتوانستهاند و ناامید شدهاند. به عقب عادت کردهاند و گاه تنها نحوهی نشستن خود را برای جلوگیری از کرختی و حتی مرگ تغییر میدهند.
چه وقت فرمان زندگی را در اختیار دانشجویان و دانشآموزان خود قرار دادیم؟ آیا ندادن این فرمان ناشی از ترس خودمان برای از دست دادن فرمان همه امور نبود؟
آنچه که معلمان و مدرسان از تجربه ی کلاسها بیان میکنند در واقع مرگ مغزی دانش آموزان و دانشجویانی است که هیچ علاقه ای به مشارکت در کلاس و فراگیری ندارند. معدود کلاسهایی را مفید میدانند و مابقی را خالی از حتی لحظهای ارزشمند. اما آنچه دکتر پالمر اشاره میکند این است که آنها تنها لبریز از ترس اند.
آنچه که پالمر را علی رغم تلاش بی فایده اش برای برانگیختن دانشجو در خاطرهی فوق متمایز می کند تقلایش برای قطع نکردن ارتباط است که باعث میشود دانشجوی به اصطلاح شرور به حرف بیاید و ترسش را ابراز کند.
اما آنچه که در اجتماع به ترس دامن میزند و مدام آنرا زنده و پاینده نگه میدارد عینی گرایی غیرسازندهای است که مراجع قدرت آنرا پایدار و البته مهم تلقی می کنند.
پالمر عینیگرایی را که برای رها کردن مردم از قید و بند قدرت استبدادی بوجود آمده را دستاویزی برای اسیر کردن انسان در چنگال تمامیتخواهی میداند که باعث میشود مردم رفتهرفته اعتمادشان را به شناخت خود از دست بدهند و برای دستیابی به حقیقت به مراجع قدرت رجوع کنند. این مراجع قدرت با دردست داشتن دستور کار سیاسی برای قبضهی قدرت در دورانی که جامعه دچار آسیب پذیری شدهاست، ادعا می کند:
«من تنها مرجع حقیقتم که میتوانم شما را نجات دهم! بشتابید و از من تبعیت کنید.»
اما استفاده و درواقع سو استفاده مراجع قدرت از این هدفگیری اجتماع است که از شناخت خود و توانمندیهایشان دست شسته و به قدرتی رویآورند که تصور میکنند میتواند همه چیز را برایشان به ارمغان بیاورد.
این قدرت زمانی افسارگسیخته میشود که تمامیت وجودی یک جامعه را دست گرفته و از همهاش برای رسیدن به مطامع خود استفاده کند.
اما وقتی مراجع قدرت توان پاسخگویی به تمام آنچه که نیاز مردم است را از دست میدهند، سیلی محکمی به آنهایی می زند که خلاف این موضوع فکر کردهاند و تلاش کردهاند با تغییر قدرت به آنچه از شناخت خود میخواستند برسند. دیگر نه برای پشیمان ها جایی باقیمانده و نه برای تازه رسیدگان. همه در زندان بزرگی قرار گرفته و اسیر نیازی هستند که زمانی به جای گشتن در درون خود از سیاست خواهاناش بودند.
«عینی گرایی نه برای آشکارکردن حقیقتِ شناخت بلکه برای توجیه افسانه خودبزرگبینی ما آمده که دانش قدرت است»
و اما آنچه که همگان لازم داریم واکاوی عمیق تمام باورهایی است که تاکنون داشتهایم و آنرا قطعی و مسلم میدانستیم.
از آنجا که مدتهاست آموختهام تنها تعصب زندگیم را تعصب نداشتن قراردهم، با زیروروشدن سفرهی زندگیم که میتواند همه آنچه را برای خود چیدهام متزلزل و در آستانه سقوط قرار دهد، هیچ مشکلی ندارم.
اما گاه این زیرورو شدن تنها به تزلزل و سقوط ختم نمیشود. چیزی که متزلل میشود و یا سقوط میکند هنوز در ماهیت وجوددارد و نمی توان به وجود اصیلاش شک کرد. اما آنچه مرا گاه نگران میکند محوشدن آنچه که عینی میپنداشتم و اکنون جز خیال و وهمی شیرین بیش نبوده است.
همیشه در تدریس دو شیوهی کلی ذکر میشود که می توان شیوع آنرا در بسیاری از جوامع جهان سومی و پیشرفته دید
شیوه معلم محور و شیوه دانشجو محور
هردو شیوه در این کتاب کاملا واکاوی شده و از نو تعریف میشوند و مزایا و معایب آنها به دقت بررسی میشود
آنچه که باعث محو این دو شیوهی کاملا رایج استفاده میشود شیوهی اصیل و درست سوژه محور است که برگرفته از خاستگاه ابتکارآمیز و خلاقانه نوع جدیدی از تدریس است که می توان آنرا به نوعی زیروروکردن تمام آنچه که تاکنون تدریس میخواندیم و مینوشتیم و حتی تدریس میکردیم.
با مثالی از کتاب سعی میکنم موضوع را کمی شرح دهم: وقتی در مهدکودکها وقتی داستان یک فیل بازگو میشود، محور داستان و توجه کودکان چه چیزی است:
معلم، خودشان، فیل، جنگل و …
بله فیل
کودکان فیل را محور تشخیص خوبی و بدی، زشتی و زیبائی و هر آنچیزی قرار میدهند که قراراست در ادامه داستان اتفاق بیفتد و آنها چیزی را با تمام جود خود لمس کنند.
دقت کرده باشید زمانی که ابتدای داستان، راوی فیل را به تجسم درآورد و حتی تصویر ملموسی از فیل در کتاب آورده شود که به تصورات کودکان در هنگام خواندن، نزدیک باشد، این ارتباط بسیار عمیقتر خواهد شد و گاه کودک تا مدتها داستان را برای دیگران تعریف و با آن زندگی می کند.
تدریس سوژه محور این خصیصه را دارد که مقدس گرایی و قطعیت دادن به آنچه که معلم می گوید، کاهش یابد و دانشجو علاوه بر تمرکز به سوژه، دچار تضادهای پویا شده و خود را نیز در مرکز دایره دانایی و تفکر نیز قرار ندهد.
اگر به موضوعات مربوط به ترس علاقه دارید تجربه شخصی ام در روزنگاره لذت از ترس از هم بخوانید
منابع:
کتاب شهامت تدریس اثر پارکرجی پالمر
5 دیدگاه دربارهٔ «از قطعیت تا تناقض، از ترس تا شهامت»
دوتا موضوع که تو متن بهش اشاره شد بحث ترس بود و تعصب نداشتن. چقدر برای خودم پیش اومده که ترس از انجام کاری یا ذهنیتی که درموردش دارم من رو عقب برده و نتونستم تصمیم درست بگیرم. درمورد تعصب نداشتن هم تا چندسال پیش روی بعضی موضوعات تعصب عجیبی داشتم در حدی که خودمو آذین میکردم. بعدها با مطالعه و بیشتر دیدن و شنیدن یکی کردم نرمالتر باشم و دید بازتری داشته باشم. مرسی از این مطلب خوب و کاربردی
ممنونم کتاب شهامت تدریس خیلی کتاب جذاب و خوبی هست الان تو مرور جمعه هام قرارداره هنوز دارم ازش یاد میگیرم تلاش می کنم یه مقاله دیگه ازش بنویسم چون موضوع جدیدی ازش دریافت کردم که خیلی کاربردی بحث تناقض و تشخیص اش
موفق باشید پالمر با روان ما چه کرده من کلی ازش ویدئو دیدم.
درود بر شما
محتوای کتاب واقعا غنیه و شما هم خوب توضیح دادید ممنون
ممنون خانم ناصری عزیز
از فصلهای اول هم نوشتم و ان شالله این متن رو اضافه می کنم