🙏🏻شاکرم برای لحظهای که قرار گذاشتیم.
🙏🏻شاکرم برای تماسهایی که در طول روز داشتیم و برای دیدار آماده میشدیم.
🙏🏻شاکرم برای زمانی که کارهایم را تمام کردم و حرکت کردیم.
🙏🏻شاکرم برای خیابانهایی که خلوت بود و راه را برایمان گشوده نمود.
🙏🏻شاکرم برای زمانی که زودتر از رفقا به مکان قرار رسیدیم.
🙏🏻شاکرم برای جایی که تصور میکردم دور است اما بسیار نزدیک بود.
🙏🏻شاکرم برای خیابانی خاکی و پر از تله که جای پا، دلمان را گیر میانداخت.
🙏🏻شاکرم برای دلهایی که میان چالهها گیر کرد، اما خود را رهاند.
🙏🏻شاکرم برای جادهای که بالاخره تمام شد و رسیدیم.
🙏🏻شاکرم برای خانهای روستایی که کوچک بود اما به وسعت یک جهان، صفا داشت.
🙏🏻شاکرم برای فضای کوچک حیاتی که پر از سبزه و درخت و سنگ بود، اما هنگام بازی بچهها بزرگ شد.
🙏🏻شاکرم برای اتاقهای تو در تو، ایوانی پهن و سقفی کوتاه که مهربانی را گوشه گوشهاش جا داده بود.
🙏🏻شاکرم برای برق چشم دوقلوهایی که از هدیهها تابید و اتاق را روشن کرد.
🙏🏻شاکرم برای سفرههایی که روی زمین پهن شد، اما از دلهایمان جمع نشد.
🙏🏻شاکرم برای آتشی که از رویش پریدیم، زیر پا گذاشتیم ولی درونمان از آشتی روشن نگه داشتیم.
🙏🏻شاکرم برای راهی که دوباره خالی از شلوغی بود و گشوده.
🙏🏻و شاکرم برای لحظهی رسیدن.
آنافورا «نگاهم را به … نمیفروشم» را شاید دوست داشته باشید