شب جمعه است و برخلاف انتظارم، امیررضا آرامیده و این اجازه را به ما خستگان داده که در اولین شب تولدش، بتوانیم سری آسوده بر بالین بگذاریم. به جهت بیهوشی نیمه کارهام، اجازه تحرک چندانی ندارم.
مادر نیز خستهتر از من است. رفتوآمدهای پیاپی به بیمارستان و کارهای خانه، به میزان کافی انرژیاش را همچون عقربه نشانگر سوختِ ماشینی بیبنزین به انتها چسبانده.
جمعه 15 آذر است و کارهای ترخیص را نعیم انجام میدهد. دکتر برای تبریک و چک کردن حالم، ساعت 10 سری به ما زد و تا نعیم برسد رفت.حدود 12 است که به سمت خانه مادر حرکت میکنیم.
طبق قراری نانوشته و علاقه خالهی کوچکم، اولین حمام نوزادان خانواده به او سپرده شده و او نیز این علاقه را بارها نشان داده است.
🌷آغوش گرفتن پس از حمام، حس عجیبی را به دلم سرازیر میکند.
بصورت کلی گریه چندانی نمیکند. در اکثر ساعات روز یا خواب است، یا در حال چرت میان خواب یا شیر خوردن و یا تعویض پوشک.
اولین شب حضورم در خانه پدری است. تنهایم و همه کارهایش در طول شب با من است.
دلم نمیآید مادر یا پدر را صدا بزنم. آنها هم خستهاند و نیاز به استراحت عمیق دارند.
گناه نکرده اند که خانهشان را مکان رسیدن به بهبودی پس از زایمانم انتخاب کردهام.
شنبه 16 آذر است که برای معاینه اولیه همراه مادر همسر، با لباس ملوانی، نزد دکتر متخصص می رویم.
روز اول هفته در فصول پائیز، مصادف است با هجوم مادران و کودکانی که از بیماری فرزند در آخر هفته، رنج بردهاند.
دقیقا 2 ساعت است که منتظریم داخل برویم. امیررضا خواب است و دلم نمیآید، آرامش ملوان زبلم را در لحظههای بیتلاطم دریا بهم بزنم.
راس ساعت 6 به داخل اتاق دکتر فراخوانده شدیم. در مطب دکتر حین معاینات دکتر، دریا متلاطم شد.
طوفان همراه امواج بلند گریه، آغاز شده و آرامش، واژه غریبی برای این طوفانِ تازه آغاز است.
پرهیزها را دکتر برای مادر همسرم نوشت و من در ماشین، سونامی را آرام کردم.
پ.ن: این مدلی خاطرهنویسی است که زمان به عقب برمیگردد و خاطره به زبان حال آن لحظه نوشته میشود.
1 دیدگاه دربارهٔ «تولد امیررضا-آغوش-2»
دریای متلاطم و سونامی تشبیهات زیبا و به جایی بددن. درود بر قلمتون.