یادم نمیآید با کسی خودخواسته قطعِ رابطه کردهباشم.
همیشه در رابطه با آدمها تمام توانم را بکاربستم که درست تا شوم که به قطع ارتباط نرسد.
گاهی من، گاهی هم آنها. بهرحال تاشدن هرکدام کمکی بود به ادامهی رابطهای که میتوانست کلا خمیده و بدفرم شده و از بینبرود.
اما قطع رابطه خودخواسته یکی از اقوام نزدیکم که نقشی هم در آن نداشتم، گاهی بدجوری دلم را سرد میکند.
او را که مدتهاست ندیدهام و تصور میکنم که دیگر نمیتوانم بشناسم.🤧
خودش خواست پس از ازدواجش نباشد.
کسی که قبل از ازدواج، چنان اجتماعی و دوستداشتنی بود که نمیتوانستی هیچ مهمانی، مجلس و یا برنامهای را بدون حضورش تصور کنی!
اما اکنون همهی آن مراسمات سپریشده و اثری از او در عکسها و خاطراتمان نیست.😔
بارها به کارها و رفتارهایش فکر کردهام اما به نتیجهای نرسیدم، زیرا فاصلهاش از آنچه 30 سال قبلش بود، برایم بیمعنیترینِ فاصلهها جلوه میکند.
گاه فکر میکنم او خود، خواسته که اینگونه باشد و تنها به خانواده جدیدش اهمیت بدهد و بقیه را در زبالهدانی ذهنش قراردهد که حتی خواهرزادههایش، او را به سختی بهیادآورند.
یکی از آنها، کسی بود که بیشترین زمان خردسالی را در زمان مجردی با او سپریکردهبود.
حال دلم میخواهد برایش نامه بنویسم.
حتی اگر مطمئن باشم که نمیخواند، یا بدلیل بیآدرسی به دستش نمیرسد.
شاید هم اگر رسید، همسر عجیبش اجازهی خواندن به او ندهد.
اما از چه بنویسم؟
شاید نامهای بنویسم از فراق، از تنهاییمان در این روزگار کمجمعیتی، از یاد ایامی که سالها خاک غریبی رویش نشسته و به بودونبودش بارها شککردهام، از دل مادر و خواهری که دردشان را نمیتوانند فریادبزنند و از تمام آنها که اکنون دیگر نیستند.😭
این نامه باید به آدرس دیگری پست شود:
به دلش، که خشکیده، اما هنوز ریشه دارد.
لازم است جوانهزند، نوازش شود، برخیزد و فریادزند:
💐 من آن نیستم که در این 13سال بودهام، من آنم که 30 سال قبلش بودم.
لباس 13 سالهی بیرنگ و بدقواره را درآورد و لباس 30 سالهی رنگارنگ و زیبا به تن کند.
کاش این آرزو، روزی فرارسد.
30 سال که تغییرنمیکند، اما 13 میتواند 14، 15 یا 16 هم شود.
فقط بشود.
آرامش از آغوش یا از رابطه؟قسمت 3
فرزند، جایزه یا عذاب؟-قسمت 7
تجسم خانه خاطراتم، تجسمی اشکبار از خانهای همیشه آشنا