این ضرب المثل را امروز از کتاب «فرهنگ ضرب المثلهای فارسی» خواندم.
در تفسیر کوتاه کنارش آمده که هر خطا و اشتباهی که پنهان شده، روزی آشکار میشود.
پنجشنبه چند هفته پیش بود که با اقوام مادری آبشار دودوَزَن را، مفتخر به حضورمان کردیم. مسیر رسیدن به آبشار سخت بود و وسایل هم زیاد.
اما به رسیدن، نشستن و شنیدن آنچه از بالادست در حال ریزش بود، میارزید.
یکی از خانوادهها از ما جدا شد، چون همسر، امکان پایین آمدن از پلهها و فیض حضور کنار آبشار، برایش ممکن نبود.
ناهار که چسبید، نغمهی آب، صدایمان میزد. به شنیدن و نشستن کنارش.
🌊آب، شبیه به دل آدم پردردی بود که میخواست راز دلش را برای همه بگوید. او با هر کداممان، درددلی اختصاصی داشت.
لحظههایش تنها دیدنی بود و شنیدنی. نه عکس گرفتنی. چنانکه گویی صورت من با سایرین، تنها در حدس لباسها، قابل تشخیص بود.
بچهها از سنگها بالا میرفتند و قدرت و شهامتشان را به یکدیگر نشان میدادند.
در حال گذر از سنگها و حفظ خود از نیفتادن در آب، مابین تاریکی و در فاصلهای پنهان شده بین دو سنگ بزرگ، پوشکی مچاله شده را دیدم که تلاش میکرد خود را از باد، باران، آفتاب و نگاه مردم، پنهان کند.
خجالتزده آن گوشه نشسته بود تا کسی او را نبیند. شبیه به آدمی که در مکانی ناآشنا و اشتباهی فرود آمده باشد.
کسی که او را آنجا گذاشته بود، به تصور اینکه آن گوشه از چشم خدا هم، پنهان است، در دلش خندیده و پوشک بیچاره را تنها گذاشته است.
شاید تصور نمیکرده ممکن است روزی میان آن دو سنگ دعوایی اتفاق بیفتد و آنها بخواهند ساعتی را دور از هم برای تفکر سپری کنند.
تصمیم جدایی همان و سر بیرون آوردن این آبستنیِ نهان شده، همان.
یقین دارم دو سنگ بزرگ نیز از زاده شدن ناگهانی پوشک، وسط دعوا، متعجب میشوند!
یاد شرم پوشک و خجالتش بیفتید.
مطمئنم او در آن لحظهی دیده شدن، از شرم خود را خیس میکند.
ویرانی، گروگانگیر سنگ غصبی-خاطرهای از بازی جینگا در سال 1395
گم شدن درون چالش – خاطرهای از هزارتو
سرشماری مگسهای مُرده– خاطرهای از خانهای سوخته و دلی که نسوخت
مهیار، خاطرهای که نه زباله است و نه بازیافتی– خاطرهای از کودکی و از مهدکودکم
وقتی ماهیها آرزو میکنند– خاطرهای از پدر و پسری که ماهیها راه خانه را با آرزویشان به سمت راه آسمان تغییر دادند