یادداشت روز
شکارچی دزد یا اعتماد به مشتری؟
برای خرید تعدادی هدیه و لوازم تحریر به یکی از فروشگاههای نزدیک خانه مراجعه کردم.
کلبهی کلمات متروک
به کلبه کلمات متروکم سر زدم. هر بار که دچار افسردگی میشوم که اکثر اوقات
آغوشِ بازِ زبان مادری
کتاب «به زبان مادری گریه میکنیم» را دیروز تمام کردم. تمام مدت 2 ماهی که
دلتنگِ چی بجای کی؟
تاکنون دلت خواسته جای فصلها را با هم عوض کنی؟ جای بهار، تابستان بیاید، یا
و مبارک باد شروع بازی جدید با زندگی
و سالی در راه است که 3 نام گرفته است. 3️⃣«تا 3 نشه بازی نشه.»
نامه به زمین
♡سلام زمین من♡ سلام به تو که همیشه دغدغهی سالم و خوب بودنت را داشتم.
کمک از ثانیهها با ( )
امروز دیر از خواب بیدار شدم و نتوانستم قبل از اذان، قهوه و شکلات تلخم
کام و آغوشِ جایگزین
مدتی است با یکی از کوچهایی که به طریق تصادفی با او آشنا شدم، جلسات
نوازش ساده
گاهی کودک میشوم، میان حس و حالش میچرخم. آزاد قدم میزنم و آزادانه بازی میکنم.
آنافورا «شاکرم برای …»
🙏🏻شاکرم برای لحظهای که قرار گذاشتیم. 🙏🏻شاکرم برای تماسهایی که در طول روز داشتیم و
فکر جاهلانهی جنگ
کتاب «تجربههای ماندگار در گزارشنویسی» را به نیمه رساندهام. هنوز یک ماه از خریدش نگذشته،
مسافرانِ کاغذیِ من
من اکثر روزها مسافرانی دارم. مسافرانی از جنس کاغذ. آنها که وقتی عزم سفر میکنند،
مهمان ناخوانده کیست؟
🔹کسی که نامش خوانده نمیشود، اما ناگهان ظاهر میشود. 🔹کسی که زمان رسیدنش، بیموقعترینِ وقتهاست.
لالایی یا آرامش؟خواب-قسمت 8
جستارهای کتاب «به زبان مادری گریه میکنیم» بسیار کوتاهاند. میتوان حتی در کمتر از ۵
خنککنندهای با قابلیت انتقال-کتاب-قسمت 12
مدتی است که به خاطر درد گردن و دستهایم، در فکر راههای مناسب برای کم
تک زنگ به کتابها-کتاب-قسمت 11
سال ۸۴ بود که پدر برایم موبایل خرید. آن زمانها تنها ۱۰ درصد از همکلاسیهای
پالتو زمستانی کوچه
از دیشب، برف دلنشینی شروع به باریدن کرده است. برفی که دلم میخواهد ساعتها باریدنش
دردی که تغییرم داد
هر روزی که عصبهای آرنجم پیش از اندازه عصبانی میشوند و تیراندازیهای خشونت باری راه
سخرهای که به آن محتاج شدم-نوشتن-قسمت ششم
وقتی جستار «کتابی در دلِ کتاب» را در کتاب «به زبان مادری گریه میکنیم» را
فریاد سکوت شنیدنیتر است
●● دردی که انسان را به سکوت وا میدارد، بسیار سنگینتر از دردی است که
مرخصی وسایلم
فهرست وسایل مورد نیازم که درخواست مرخصی میخواهند😭 (البته بعضیهایشان بدون اینکه من موافقت کنم،
سبد واژه-نوشتن-قسمت پنجم
امروز به دلایلی دیر از خواب بیدار شدم. چندین کار داشتم که باید به موقع
قبولیِ نماز در یک مکان
سالها پیش در سنین نوجوانی، به یکی از مساجد برای اقامه نماز جماعت رفتم. سمت
ترسِ از دست کشیدن-قسمت 5
فابیو مورابیتو در یکی از جستارهایش به نام دیکتهنویس در کتاب «به زبان مادری گریه
سایر دسته بندی ها
سوالی داری؟ بپرس از من 🙂